بوف

دست نوشته ها

بوف

دست نوشته ها

شماره هفدهم

یک هفته نبودم.

رفتم جایی که شیطان بود.

یجای خیلی دور..خیلی پرت.

با هم ملاقات کردیم.مثل قدیم.

تنها اومده بود.

آهای اونایی که گول میخورید٫درکتون میکنم!

...لعنتی کارشو خیلی خوب بلده!

شماره شانزدهم

خاموش باش،مرغک دریایی!

بگذار در سکوت بجنبد مرگ...


"بند پایانی شعر مرغ دریا از بامداد"

پ.ن: این تصویر مرغ دریایی نیست.

شماره پانزدهم

جامعه بد جور بیماره.از همه نظر.

خدا باعث و بانیشو لعنت کنه.آمین.

شماره چهاردهم

وای که چه حالی میده سوکت تلفن رو جا بزنی!

با چاقو پک شش تایی آب معدنی رو که کارخونه پرس کرده رو بزنی پاره پوره کنی!

نایلون حباب های هوای دور اجناس رو بترکونی!

وای که چه حالی میداد..

صبح شنبه بیدار شدیم و اخبار گفت بدلیل برف سنگین تعطیله مدرستون و بگیرید بخوابید!

چه حالی میداد شکلات های هوبی که تازه اومده بود و اصل بود!

چه حالی میداد تصمیم کبری و پترس فداکار(که جدیدا در فداکاریش تردید بوجود اومده و حرف و حدیث)و جبار باغچه بان را مشق کردیم و غر میزدیم که چقدر زیاده و کی تموم میشه بریم فوتبال!!

و الی باقی..

کاش زندگی ریموت کنترل داشت.

شماره سیزدهم

دختره توی پیاده رو بساط DVD پهن کرده بود. TOY STORY 3 رو برداشتم گفتم این کیفیتش چطوریه؟گفت عااااااااااااالی...آینه آقا!گفتم مطمئن؟گفت مطمئن..اومدم خونه دیدم کیفیت پرده ایه.فرداش که دیدمش بهش گفتم تا حالا دی وی دی تماشا کردی؟گفت آره..گفتم پس این چی بود دیروز دادی بهم؟گفت چی بود؟ گفتم TOY STORY 3  گفت آره اون یخورده چیزه!!بیارید پولشو بدم!

امروز دیدم شهرداری اومد بساطشو جمع کرد برد.بعدشم نشست رو جدول موبایلشو در آورد..شرو به صحبت کرد و می خندید!

شماره دوازده

سه نفر میرن توی یه مغازه.نفری هزار تومن میدن و یه رادیو میخرن.ینی سه تومن.شاگرد مغازه خوشحال از اینکه فروش داشته منتظر اوستاش میشه.اوستا وقتی میاد و قضیه رو میفهمه میگه اون رادیو 2500 بود که.بیا این 500 رو بگیر بدو تا دور نشدن ببر بهشون پس بده.شاگرده توی راه که میرفته تا به اونا برسه 200 تومن از اون 500 رو میزاره تو جیب خودش.سیصد تومن هم باقی میمونه.نفری 100 تومن میده به اون سه نفر...

خب.حالا اون سه نفر که نفری هزار داده بودن..100 گرفتن.ینی در اصل هر کدوم 900 تومن پول دادن.

900 ضرب در 3 میشه 2700  از اون ورم شاگرده 200 تومن گذاشت تو جیبش.میشه 2900.

"صد تومن کجا رفت؟"

شماره یازده

باخت دادی ای زیبا رو/خوشحالم که عالی بازی کردم/تجربست دیگه/شرمنده/ب بسم الله رو بگی تا تهتو میخونم/خوندم ینی!/و درستم خوندم/چه حالی میده!(چند سال گذشته؟ها؟)

یبارم ما ببریم

چیه خب!

باخت دادی٫" انی وی"


شماره دهم

بین ۷۰ هزار تماشاچی بازی استقلال و سپاهان نشسته ام.

بیخیال از بازی پیرمرد بستنی فروش رو زیر نظر دارم که پشت به جریان بازی لای ما جوونها وول میخورد و طوری نگاهت میکرد که بخر از من٫

صدای همه در آمد که حاجی بیا کنار بابا٫حاجی برفک نکن٫حاجی الان چه وقته بستنیه؟٫حاجی بشین خودت بخور!!(خنده جمع)جوانکی که احیانا(کسی که ساعت رولکس ببنده بعید نیست!) ماشین ۴۰ ملیونیش توی پارکینگ ورزشگاه منتظرش بود (اونم احتمالا تولدش کادو گرفته بود!) غش غش خندید.

حاجی دستهاش پینه داشت هزار تا.

حاجی دستهاش مثل تخته سفت شده بود و برات کلی حرف داشت.

جعبه بستنی رو زد زیر بغلش و راه افتاد...

******

پ.ن:دو ردیف جلو تر ازم سه تا مرد آبادانی نشسته بودن نفری یه بسته وینستون عقابی گذاشته بودن تو جیب پیرهن سفیدشون و عهد کرده بودن بسترو خالی کنن تا آخر بازی٫ خلاصه آقا٫

خفه شدیم رفت پی کارش.از بس بامزه بودن هیچکی هیچی بهشون نمیگفت...