بوف

دست نوشته ها

بوف

دست نوشته ها

شماره دهم

بین ۷۰ هزار تماشاچی بازی استقلال و سپاهان نشسته ام.

بیخیال از بازی پیرمرد بستنی فروش رو زیر نظر دارم که پشت به جریان بازی لای ما جوونها وول میخورد و طوری نگاهت میکرد که بخر از من٫

صدای همه در آمد که حاجی بیا کنار بابا٫حاجی برفک نکن٫حاجی الان چه وقته بستنیه؟٫حاجی بشین خودت بخور!!(خنده جمع)جوانکی که احیانا(کسی که ساعت رولکس ببنده بعید نیست!) ماشین ۴۰ ملیونیش توی پارکینگ ورزشگاه منتظرش بود (اونم احتمالا تولدش کادو گرفته بود!) غش غش خندید.

حاجی دستهاش پینه داشت هزار تا.

حاجی دستهاش مثل تخته سفت شده بود و برات کلی حرف داشت.

جعبه بستنی رو زد زیر بغلش و راه افتاد...

******

پ.ن:دو ردیف جلو تر ازم سه تا مرد آبادانی نشسته بودن نفری یه بسته وینستون عقابی گذاشته بودن تو جیب پیرهن سفیدشون و عهد کرده بودن بسترو خالی کنن تا آخر بازی٫ خلاصه آقا٫

خفه شدیم رفت پی کارش.از بس بامزه بودن هیچکی هیچی بهشون نمیگفت...

نظرات 10 + ارسال نظر
علی شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 22:16 http://chera-ali.blogfa.com

آره جون خودت! که اصلا فوتبال ایرانی رو دوست نداری! حتما رفته بودی ورزشگاه کفتراتو از بالا دکل بیاری!!!!!
خب از اون پیرمرده یه بستنی می خریدی زمین به آسمون میرسید!
به سلامتی اینکه ایمنترنتت وصل شد! الان باید بیای تمام پستایی که نظر ندادی رو بخونیو نظر بدی!

یه دوست شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 22:19 http://thebestgraphist.blogfa.com/

آسمانه بالاخره آپ شد
دل شکسته...

یاسمن شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 23:45 http://www.shab-ahang.blogfa.com

همیشه به شادی و تفریح وخنده قربان
بیچاره حاجی.... الهی بمیرم
بنده بسی به دود سیگار آلرژی دارم... اگه اونجا بودم به دو تا سیگار نکشیده عزراییل میومد خواستگاریم

بهناز یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 23:54 http://www.beh-naz.blogfa.com

تو پست perfume خودتون... تو قسمت نظرات واستون گذاشتم اون اوایل
بیچاره پیرمردهپسرای بدجنس فوتبال دوست پیرمرد کش

نینا دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:29 http://storybride.blogfa.com/

به به... همونه سرت شلوغه

با این کامنت پایینه موافقم.. فوتبال ایرانی دوس نداشتی نه؟؟

سپیده دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:40 http://javedanegi.blogsky.com

عجی حالی داشتی رفتی استادیوم... بابا دمت گرم...

نیروانا دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:04 http://innocentgirl.blogfa.com

خبری که نیست اما مثل اینکه تو منتظر شنیدن خبری هستی

رفتی ورزشگاه؟؟؟فوتبال ببینی؟؟؟

سیاوش جون خبرنگاری برازندته...البته مامور مخفی هم میتونی بشی!!!حواست به همه جا بوده ها
ساعت و جعبه سیگارو حاجی بی نوا...

توتیا دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 19:23 http://morghesaadat.blogfa.com

سلام
من اینجا میخ شده بودم جلوی تلویزیون و استرس بود و استرس اون پیرمرد هم وسط اونهمه آدم اونم پر بود از استرس اما حال اون کجا و حال من کجا!و من تو چنین لحظه ای حتی برای یک لحظه به چنین چیزی فکر نکردم.و من یادم نبود که...نمیدونم چی بگم...نمیدونم اگه اونجا بودم چی میکردم اما دلم می خواست بشینم پای حرفاش بیخیال بازی بیخیال نتیجه بیخیال حالگیری!دلم می خواست ازش دلجویی کنم و معذرت بخوام جای همه ی اونایی که بهش خندیدن شاید اونام مقصر نباشن چون دنیاشون خیلی با دنیای پیرمرد فرق داشت نمیتونم اونا را برای رفتاری که به نظر من زشته سرزنش کنم!!!
اگه این پست رو نمیذاشتی من هنوز تو هیجان و استرس بازی دیشب بودم و بیخیال همه چیز و واقعا فقط تو فکر این بودم که خوب شد حال قلعه نویی و حیدری و رحمتی گرفت دقیقا مث آدمای عقده ای!!!...اما الان دیگه چیزای مهمتری هست برای فکر کردن...

علی سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 13:16 http://chera-ali.blogfa.com

سلام سیاوش (با فتحه بر روی سین)
بیا پیشم! یه خبراییه! راستی فکر نکن هواسم نیست! برا پستی که درباره فیلم فاصله ها گذاشتم نظر ندادی! خیلی کنجکاوم بدونم نظرت چیه

[ بدون نام ] سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:18 http://rahatak.blogfa.com


روزگار غریبیست
نازنین
دهانت را میبویند
مبادا گفته باشی
دوستت دارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد