بوف

دست نوشته ها

بوف

دست نوشته ها

ماسکها و آدمها

چقدر خوب می شد قبل از اینکه برای دیگران نسخه بپیچیم و قضاوت کنیم بدون هیچ شناختی.پنج دقیقه توی آینه به خودمون نگاه می کردیم.

چقدر خوب می شد که به اشتباهاتمون صادقانه اعتراف کنیم

و باور کنیم زمین و آسمان جایشان عوض نمی شود.

باور کنیم لازم نیست لبخند تصنعی بزنیم تا کسی ناراحت نشود.

چقدر خوب بود آدمها به روح و روان هم احترام می گذاشتند.

همین بس بود و بس.

می روم تا در آینه نگاه کنم من هم.

تا اطلاع ثانوی.

&

بیهوده می فشانی اشک این چنین به خاک

بیهوده می زنی به در،انگشت دردناک

51

مجبور بود.مرده رو میگم.کارگری توی یکی از بنادر جنوب اگر چه خیلی سخت و طاقت فرسا بود اما خب ارزشش رو داشت.می خواست برای زنش که حدود دو سال بود ازدواج کرده بودندمثلا کم نزاره دوست داشت وقتی برمیگرده تهران جیبش پر باشه.آخه زنش یکم نساز بود.موبایل می خواست کوفت میخواست...مدام بهانه میاورد و به رخ میکشید...مرده اما بدجوری دلبسته بود مدام با خودش میگفت راست میگه دیگه خب تو که نداشتی .. خوردی زن گرفتی حالا عرق بریز ...به خودش دلگرمی هم میداد که روزهای خوشی هم در راهه و همینطوری با خودش حرف میزد و فکر میکرد.پنج ماه بود که اومده بود و سر شش ماه می خواست برگرده یک استراحتی کنه و ....خلاصه اینکه چکشها بود که میزد و عرقها بود که میریخت.حقوق ها رو که دادند معطلش نکرد{احیانا سواد درست و حسابی هم نداشت}قبلا توی تلوزیون کارگاهشون دیده بودکه طرف گل میخره و با خانوم مربوطه سوار یک بنز مشکی s class توی افق گم و گور میشن با خودش گفت حالا بنز که هیچی دیگه دسته گل رو که میتونم بخرم که.رسید تهران.تاکسی درست جلوی کوچشون ایستاد احساس دلشوره ای  عجیب و لذت بخش و ذوق زده داشت.{این جمله ایراد داره فکر کنم}.با دسته گلی که اسمشونم نمیدونست فقط به فروشنده گفته بود بهترینارو براش بزاره.پولشم از دسته اسکناس های صد تایی بیرون کشیده بود.احتمالا چیزی از کلمه سورپرایز نشنیده بود اما میخواست یک کاری توی همین مایه ها انجام بده.کلید رو انداخت و در خیلی آروم روی پاشنه چرخید و صدای معروف رو در آورد.منزل اجاره ای قدیمی .از همینا که وسطش یک حوض کوچولو هم هست و ماهی های توش زیاد عمر نمیکنن از کنارش رد شد و شش تا پله رو رفت بالا.یک جفت کتونی adidas که معلوم بودطرف با عجله درش آورده جلوی در ولو بود.گوشش را به در چوبی کهنه چسباند و صدای لعنتی قیژ قیژ تخت رو احساس کرد.همونجا نشست روی موزاییک هاعرق سردی کرده بود و به گلهایی که میخندیدند خیره بود...بقیشم بی خیال دیگه حال آدمو بهم میزنه...

تقدیم به آدمی که فقط زیباست

پ.ن: فقط یک مخاطب داشت.


50

به نام او

وقتی آخر سالی حسابهای شرکت ته بکشه و اوضاع قمر در عقرب و یکی از کارگرایی که صبح تا غروب صادقانه زحمت کشیده با دستهای ترک خورده با احترامش بیاد بشینه دم در اتاق برای وامو بیان زیر گوشت بگن که دخترش دیالیز میشه و تو یه حالی بشی و از پنجره بیرون رو نگاه کنی تو این هوای ابری و اکنون نم نم بارونه که داره میباره و من هنوز تو فکرشم.چای توی استکان احتمالا یخ کرده و PC رفته رو استند بای چون تو دو ساعته حواست نیست اصلا و به این فکر میکنی که کی میخواد بودجه کوفتی بیاد یا اصلا چرا نمیاد نمیرسه مگه توی مسیر کدوم زالو دستگاه مکنده رو بکار انداخته که ... باز درگیر احساسات میشی و قاطی میکنی و میری داد و بیداد میکنی اما بقیه مثل دور از جان بز اخوش خیره میشن و میگن آروم باش!حقمون رو نمیدن بعد همشون ترجیح میدن از کنار و گوشه برن و بیان تا یه فرجی بشه مثلا.بابا لامصبا شما ها دیگه کی هستین.نم نم بارون داره تند میشه..توی دلم ذوق میکنم.یکم لجن شسته میشه.بارون بیا..سیل بیا..بیا و بشور.بیخیالی ها و بی عرضگی ها.سکوت ابلهانه مطیعان همیشگی..تنها هستی باران.تنها هستی...


49.5

یه حرکتی هست که فکر کنم بهش دقت نمیکنیم.موبایل که روی میزه رو از کنارش رد میشیم یکی از کلید هاشو میزنیم تا صفحه روشن شه ببینیم sms یا miss call چیزی .. داشتیم یا نه..اینکارو هر نیم ساعت انجام میدیم.فقط خودم نیستم ها.خیلی از اطرافیانم رو دیدم که همچین تیکی رو دارن!! حالانشانه چیه؟؟ بهتره نگم اسمشو.

پیاده روی در تونل

عشق را
بدون بزک می‌خواستیم
دنیا را بدون تفنگ
روی دیوارهای سیاه
گل سرخ نقاشی کردیم
رهگذران به ما خندیدند
به ما خندیدند رهگذران
ما فقط نگاه کردیم
جاده‌ها
دور شهر گره خورده بودند
در شهر ماندیم و پوسیدیم و خواندیم:
" قطاری که ما را از این جا نبرد
قطار نیست"


رسول یونان/من یک پسر بد بودم/۱۳۸۴