بوف

دست نوشته ها

بوف

دست نوشته ها

یک اتفاق ساده

سرشو از پنجره ماشین آورد بیرون و گفت:

-کمکم میکنی؟روشن نمیشه،یه هل کوچولو pls ..لبخند و کج کردن سر را هم بعنوان سس،پاشید روی ماجرا.

قسم می خورم بخاطر چشمای سیاه درشتش نبود که دستامو گذاشتم پشت ماشین خاکی و کر کثیفش.

هل دادم،روشن شد،گاز داد و رفت...

دور شدنش رو خیره شدم،به دستهای خاکی خودم هم.

معمولا اینطور مواقع حداقل یه تک بوق میزنن،نه؟

پیرمردی که نشسته بود روی نیمکت و روزنامه شرق دستش بود،لبخند موزیانه ای به من زد...من هم به اون!


نظرات 2 + ارسال نظر
سیاوش شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:47 http://booff.blogfa.com

نسیم شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:42

چشمان سیاه
چشمان سیاه
هاه. لعنت به هر چه چشمان سیاه. می‌دانی که؟
.
دیگه ماشین هل نده! بی ادب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد