بوف

دست نوشته ها

بوف

دست نوشته ها

شماره سیزدهم

دختره توی پیاده رو بساط DVD پهن کرده بود. TOY STORY 3 رو برداشتم گفتم این کیفیتش چطوریه؟گفت عااااااااااااالی...آینه آقا!گفتم مطمئن؟گفت مطمئن..اومدم خونه دیدم کیفیت پرده ایه.فرداش که دیدمش بهش گفتم تا حالا دی وی دی تماشا کردی؟گفت آره..گفتم پس این چی بود دیروز دادی بهم؟گفت چی بود؟ گفتم TOY STORY 3  گفت آره اون یخورده چیزه!!بیارید پولشو بدم!

امروز دیدم شهرداری اومد بساطشو جمع کرد برد.بعدشم نشست رو جدول موبایلشو در آورد..شرو به صحبت کرد و می خندید!

نظرات 9 + ارسال نظر
بهناز شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 21:48 http://www.beh-naz.blogfa.com

فکر کرده تا حالا دی وی دی ندیدی سیاوش گفته بهش بندازم

آهان
اونم من که نزدیک 2000 تا دی وی دی دارم

نیروانا شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 22:13 http://innocentgirl.blogfa.com

admin شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 22:59 http://payakala.com/index.php?action=produce&id=26&basename=prod

سلام

فروش فوق العاده شارژرهای خورشیدی مجهز به چراغ دستی
ارزان و بدونه واسطه خرید کنید

جهت خرید به آدرس زبر مراجعه کنید :

http://payakala.com/index.php?action=produce&id=26&basename=produce_26

سپیده یکشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:59 http://javedanegi.blogsky.com

چه اعتماد به نفسی داشته باز اون...

آره .. خیلی بیخیال بود انگار!

نینا یکشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:59 http://storybride.blogfa.com/

خدا شفاش بده..
هردم ازاین باغ بری میرسد

یاسمن یکشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:19 http://www.shab-ahang.blogfa.com

هووووم؟
مشکلی داشت آیا کامنت بنده؟

شمارش معکوس دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:49

خوبه فقط کیفیتش مشکل داشته و مشکلات حادتری نداشته!!!

خاموش دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 17:39

زندگی گرمی دل های به هم پیوسته است
گر در آن دوست نباشد همه درها بستست
****
ربطی به پستت نداشت
مگه نه؟
پست بی مزه ای بود!
نمیدونم چطور میشد دربارش نظر داد!
ولی اون خنده آخر برام جالبه!

احتمال داره به چند دلیل شروع کرد به خندیدن!

یا دوستش براش جوک تعریف کرده بود!
یا همه دی وی دی هاش اون شکلی بودن و به دی وی دی هاش میخندید
شاید هم
هیچ دلبستگی به دنیا نداشت و براش مهم نبوده!
و احتمال اینکه به ریش مردم میخندید هم زیاده!

بازم سر خواهم زد

چطوری ؟ خوبی؟مرسی که اومدی.

یاسمن سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:15 http://www.shab-ahang.blogfa.com

آخ اگه ریموت کنترل داشت و دست من می افتاد تو همون دوران کبری و پترس و چوپان دروغگو میموندم و تکون هم نمیخوردم...
آخـــــــــی هوبی من وقتی بچه بودم و کاری که مامان بابام میخواستن رو انجام نمیدادم همیشه سرم رو با هوبی شیره می مالیدن مخصوصا موقع رفتن به آرایشگاه واسه کوتاه کردن موهام که من خیلی از قیچی میترسیدم...
چه دورانی بود ...

مرسی از فلش بکت به قبل... واقعا حال میداد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد