بوف

دست نوشته ها

بوف

دست نوشته ها

شماره چهاردهم

وای که چه حالی میده سوکت تلفن رو جا بزنی!

با چاقو پک شش تایی آب معدنی رو که کارخونه پرس کرده رو بزنی پاره پوره کنی!

نایلون حباب های هوای دور اجناس رو بترکونی!

وای که چه حالی میداد..

صبح شنبه بیدار شدیم و اخبار گفت بدلیل برف سنگین تعطیله مدرستون و بگیرید بخوابید!

چه حالی میداد شکلات های هوبی که تازه اومده بود و اصل بود!

چه حالی میداد تصمیم کبری و پترس فداکار(که جدیدا در فداکاریش تردید بوجود اومده و حرف و حدیث)و جبار باغچه بان را مشق کردیم و غر میزدیم که چقدر زیاده و کی تموم میشه بریم فوتبال!!

و الی باقی..

کاش زندگی ریموت کنترل داشت.

نظرات 11 + ارسال نظر
توتیا دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 23:37 http://morghesaadat.blogfa.com

شرمنده سیاوش جون آخه اون موقع که تو نبودی که من بخوام ازت اجازه بگیرم گل پسر!یه کم دیر رسیدی دیگه!حالا دفعه بعد اگه موردی پیش اومد قبلش با شما مشورت میکنم!
آره خیلی حال میده!مخصوصا این حبابا!اما این برفه همش به ما ضد حال میزد!صبحی میشدیم ظهریا تعطیل میشدن شیفت ما که عوض میشد آسمونم شیفتشو عوض میکرد!آخ اگه بدونی چه حالی میشدیم ما!
بد نبود اگه زندگی ریموت کنترل داشت ... من شاید یه جاهایی stopمیکردم یا جلو میبردمش اما فک نکنم هیچ وقت بر میگردوندمش عقب!کلی زحمت کشیدم رسیدم تا اینجا!الکیه مگه!

اما من درجا ده سال میزدم عقب!کودکیو نوجوونی خوب بود اما

یاسمن سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 http://www.shab-ahang.blogfa.com

این چیه یاسمن؟؟

یاسمن سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:16 http://www.shab-ahang.blogfa.com

آخ اگه ریموت کنترل داشت و دست من می افتاد تو همون دوران کبری و پترس و چوپان دروغگو میموندم و تکون هم نمیخوردم...
آخـــــــــی هوبی من وقتی بچه بودم و کاری که مامان بابام میخواستن رو انجام نمیدادم همیشه سرم رو با هوبی شیره می مالیدن مخصوصا موقع رفتن به آرایشگاه واسه کوتاه کردن موهام که من خیلی از قیچی میترسیدم...
چه دورانی بود ...

مرسی از فلش بکت به قبل... واقعا حال میداد

یاسمن سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:17 http://www.shab-ahang.blogfa.com

فک کنم یه ۷-۸ تایی کامنت تکراری اومد!

نیروانا سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:22 http://innocentgirl.blogfa.com

بطری خالی ایستک رو باتموم نیرو پرت کنی روی سنگ کف سالن

با قاشق بزنی روی لبه لیوان

روی آیینه با رژ لب نقاشی کنی

جزوه های درسارو بعد از امتحانا پاره پوره کنی...عاشق صدای پاره شدن کاغذم

اینا هم کارایی هستن که الانا حال میده

البته من تصمیم کبری رو همیشه با روش 6کلمه در میون مینوشتم!

سپیده سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:04 http://javedanegi.blogsky.com

اگه ریموت داشت اون وقت آدما به دیوونه ای می موندن که دوست نداشتن تو هیچ زمانی باقی بمونن!

وقتی بچه ایم دوست داریم زودتر بزرگ شیم و وقتی بزرگ شدیم دنبال برگشتن به خاطرات کودکانه مونیم...

هیییی روزگار..

آره

نینا سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 http://storybride.blogfa.com/

اگه کنترل داش .. الان هیچ کدوم از اونایی که گفتی برامون جذاب و دوس داشتنی نبود..

صد در صد من زیاد نمیزدم عقب ُیخورده فقط

یاسمن سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 23:18 http://www.shab-ahang.blogfa.com

خوبم!

خاموش چهارشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 00:50

نداره جانم! زندگی دنده عقب نداره!

واقعا چه حالی میداد...
بیخیال حال...

روزگار عجیبیست!
نازنین!
به دهانمان تف کردند
بخاطر
اینکه گفته بودیم
تو را نمی خواهم...

نکیسا پنج‌شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 http://www.soozha.blogfa.com

سلام ... عزیز


برام دعا کن اگه خدا بخواد احتمالا یه کتاب چاپ می کنم البته حتمی نیست از 10مرداد هم که تهران بودم دیروز برگشتم ...

باز هم شرمسارم که اینقدر دیر سر می زنم[گل]

[ بدون نام ] شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:16

داشتم این پست می خوندم و چشمم به اسم شکلات هوبی خورد...
چند روز پیش واسه خرید به یک بوتیک رفته بودم، فضای اونجا عطر آشنایی رو تو ذهنم تداعی می کرد، سالهای پیش از دبستان... اون شکلاتای باریک دوسر پیچ قهوه ای (در قطع یک مداد کوتاه)! یادتونه؟ اسمش یادم رفته. اما عطر و طعمش هنوزم موندگاره...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد