بوف

دست نوشته ها

بوف

دست نوشته ها

50

به نام او

وقتی آخر سالی حسابهای شرکت ته بکشه و اوضاع قمر در عقرب و یکی از کارگرایی که صبح تا غروب صادقانه زحمت کشیده با دستهای ترک خورده با احترامش بیاد بشینه دم در اتاق برای وامو بیان زیر گوشت بگن که دخترش دیالیز میشه و تو یه حالی بشی و از پنجره بیرون رو نگاه کنی تو این هوای ابری و اکنون نم نم بارونه که داره میباره و من هنوز تو فکرشم.چای توی استکان احتمالا یخ کرده و PC رفته رو استند بای چون تو دو ساعته حواست نیست اصلا و به این فکر میکنی که کی میخواد بودجه کوفتی بیاد یا اصلا چرا نمیاد نمیرسه مگه توی مسیر کدوم زالو دستگاه مکنده رو بکار انداخته که ... باز درگیر احساسات میشی و قاطی میکنی و میری داد و بیداد میکنی اما بقیه مثل دور از جان بز اخوش خیره میشن و میگن آروم باش!حقمون رو نمیدن بعد همشون ترجیح میدن از کنار و گوشه برن و بیان تا یه فرجی بشه مثلا.بابا لامصبا شما ها دیگه کی هستین.نم نم بارون داره تند میشه..توی دلم ذوق میکنم.یکم لجن شسته میشه.بارون بیا..سیل بیا..بیا و بشور.بیخیالی ها و بی عرضگی ها.سکوت ابلهانه مطیعان همیشگی..تنها هستی باران.تنها هستی...


نظرات 7 + ارسال نظر
Ar!eF شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 19:33 http://Atsign.Blogsky.Com

چه رمانتیک
چه دراماتیک
چه ترسناک
چه بی شعور خودم رو عرض کردم

مینا شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 23:37

باران تنها نیست سیاوش،اون میاد پیش زمین وبعد می پیونده به قطره های دیگه بعدوارد جوی ورودخونه وبعد دریا واقیانوس
اما ماچی! مابه چی پیوند میخوریم،به دزدانی که چترمان راربوده اند!؟!

همراه حافظ
.
.

مگریک شب،ازاین شب های بی فرجام،
زیک فریادبی هنگام
-به روی پرنیان آسمان ها- خواب درچشم خدالرزد!

دلم می خواست:دنیارنگ دیگربود
خدا،بابنده هایش مهربان تربود
ازاین بیچاره مردم یادمی فرمود!

دلم می خواست:زنجیری گران،
ازبارگاه خویش می آویخت
که مظلومان،خداراپای آن زنجیر
زدردخویشتن،آگاه می کردند.

.
.

دلم می خواست:دست مرگ را،ازدامن امیدما،
کوتاه می کردند!
دراین دنیای بی آغازوبی پایان
دراین صحرا،که جزگردوغبارازمانمی ماند
خدا،زین تلخکامی های بی هنگام بس می کرد!
نمی گویم به هرکس بخت وعمرجاودان می داد؛
نمی گویم به هرکس عیش ونوش رایگان می داد؛
همین ده روزهستی راامان می داد!
دلش راناله ی تلخ سیه روزان تکان می داد!
.
.
"شادروان مشیری"

یاسمن یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:51 http://www.shab-ahang.blogfa.com

ای آقا هی... بارون؟ سیلابم این کثافتکاری ها رو پاک نمیکنه... داد و هوار تو هم!

نصیری دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:36 http://mrnassiri.blogfa.com

یه تف تو این زندگی بکن خودتو راحت کن

اخخخخخخخخخخخخخخخخخ ... ت

nirvana سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 16:30

بارون و برف این چند روز مثل اینکه با زمین آشتی کردن

زندگی همیشه اونجور که باید باشه نیستش خو

nirvana سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 17:29 http://innocentgirl.blogfa.com

خوب آدم چون بیشتر از هرجای دیگه به صورتش حساسیت داره بیش تر نگرانه صورتشه
احساس میکنم از صورت باید دون دون شدن شروع بشه

نینا چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:42 http://www.storybride.blogfa.com

این لجن ها شسته که نمیشن هیچ.. باون یه دلیل میشه واسه لجن مال کردن جاهای دیگه..

زندگی سخته.. ماهام عادت کردیم از ترس مثه دور ازجون بز فقط وایسیم و نگاه کنیم.. کار دیگه ای از دستمون بر نمیاد..

کی میشه همونایی که تو قدرت نشستنو با دستای خودمون تو قدرتشون غرق کنیم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد